در این بخش از سایت کافه نویسندگان، دلنوشته قلم به خون نشسته را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. برای دانلود این اثر به قلم سونیا با ما همراه باشید.
مقدمه:
در دل شبهایی که سکوت، تنها همدمش بود، دختری با دلی پر از آرزوهای ناگفته، در دفتر خاطراتش مینوشت. صفحات سفید را با اشکهایش رنگین کرده بود، هر کلمه گواهی بر عشق و غمی بود که در دلش جا مانده بود. او به دنیای خیالیاش پناه میبرد، جایی که میتوانست با آن پسر، که هرگز به او نرسید، زندگی کند؛ اما واقعیت، همچنان تلخ و سرد، او را در آغوش میفشرد و او را به یاد عشق گمشدهاش میانداخت…
بخشی از اثر:
بیحضورت در گوشهی تنهاییام، همچون قایقی در دریای طوفانی گرفتار موجهای غربت میشوم. با کشتی خیالی ذهنم، دل به دریا زدهام، اما یک آن چشمهای بیگانه، هلاکم میکند و من در گریهخانه میمانم. بیحضورت، خانه که چه عرض کنم، دیوار، در، درخت، همه میزنند و من کوزتیم، رو به روی خانهها، همچون سایهای که در جستجوی نور است. آه خدا…
بیحضورت، سردترین شهر است قلبم؛ بخاری هیچ نگاهی گرمم نمیکند و تنها فصل دنیایم، زمستان است. بیحضورت، سیدی خاطراتت را در دستگاه ذهنم گذاشتهام و من بیتو، با تمام خاطرات، همچون کتابی که ورقخورده، خاطره میشوم… .
***
هماکنون که مینویسم، چیزی در من شبیه قبل نیست. شبیه هیچ یک از قبلیها. یک من کاملاً تازه که شکست میخورد، مانند گلی که در طوفان میلرزد و نمیتواند ریشههایش را محکم نگه دارد. از طلوع، از مسیر، از نفس کشیدن، از آدمها. از همین جمله که شروعش کردم، اما نمیدانم حرف اضافه درست از بود یا به… گویی که در میانهٔ یک معما گم شدهام.
این شکست خوردن دائمی، اولین درس این من جدید بود، همچون کلاسی که هر روز در آن نمرهٔ قبولی نمیگیرم. هیچ خبری نیست و ما از لحظه تولد باختهایم، مانند پرندهای که در قفس زندگیاش محبوس مانده، تا لحظهای که به زندگی ببازیم. این احساس، همچون سایهای است که همیشه در کنارم است و نمیگذارد از نور زندگی لذت ببرم… .
هنوز بررسیای ثبت نشده است.