در این بخش از سایت کافه نویسندگان، دلنوشته شبح حسرت را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. برای دانلود این اثر به قلم سونیا با ما همراه باشید.
مقدمه:
شب تاریک است، ستارهها خاموشاند و سکوت، فضایی را در بر گرفته که به احساس تنهایی و اندوه میانجامد. خیابانهای خیس از باران، خاطراتی تلخ را در دل میزنند. هر قطره باران، شبیه اشکهای نازک بر صورت زمان میچکد. گویی زمان ایستاده و لحظات بیرحم، در تاریکی پنهان شدهاند. بیصدا و بیخبر، او رفت؛ بیآنکه فرصتی برای وداع باشد. دل در سینهام میتپد، اما کلمات مانند پرندههای کز کرده در قفس، جرأت پرواز ندارند. یاد او در ذهنم شکل میگیرد، اما نمیتوانم برایش حسی بفرستم. در این شب بیپایان، تنها یادش، سایهای از عشق و درد است که در دل تاریکی میچرخد.
وقتی صدای خندهاش در کوچه میپیچید، دنیا روشنتر و شادابتر بود. اکنون، تنها سایهای از یادها و خاطرات تلخ باقی مانده است. روزها به خواب میروند و شبها به کابوسهای هولناک تبدیل میشوند. قلبم مانند گلی پژمرده، در گوشهای از دلپذیری حیات میکند، بیآنکه نور عشق را احساس کند. یادم میآید که چگونه لبخندش میتوانست باران را متوقف کند، چطور اندیشههایش به من نیروی زندگی میبخشیدند. گاهی به دیوارهای سرد خانه نگاه میکنم؛ انگار آنها نیز در سوگ او به سر میبرند. سکوتی که اکنون بر فضا حاکم است، مانند دمی حبسشده در سینهام، از درد و غم پر شده است.
**
چشمهایم به درختان کهنسال خیره میشود، آنها هم گواه غم مناند. احساس میکنم ریشههایشان در دل زمین تنهایی فرو رفته است، درست مانند من. کلمات و جملاتی که روزی شکوفه کرده بودند، اکنون به غنچههای بیثمر تبدیل شدهاند. مرگ او نه تنها جدایی، بلکه یتیمی روح من بود. گاهی به خود میگویم، شاید روزی یادش را فراموش کنم، اما قلبم با هر نبضی، او را صدا میزند. این یادآوری، همچون زخم عمیق بر جانم نشسته و هر لحظه تازهتر میشود، گویی زمان نمیتواند این درد را تسکین دهد.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.