در این بخش از سایت کافه نویسندگان، داستان کوتاه توبه فریب را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. برای دانلود این اثر به قلم پوررضا آبی بیگلو با ما همراه باشید.
خلاصه:
مردی که در چند عمر نخستیناش شرارتهای بسیار میکرد، اکنون چاقو غلاف کرده و دیگر پِی جنگ و ستیز
نمیرود. توبه کرده بود از آنچه که خدا حرامش دانسته پرهیز کند.
از آنانی که برایش نیست دوستی کند و نظری به کسی نداشته باشد! صفا و صمیمیتش را نوش رفقای بامرامش
میکرد و گویی از این تغییر بسیار خوشحال بود.
تغییری که در شخصیت و صفاتش ایجاد شده بود، بر زندگی همیشه پر هیجانش هم اثری بزرگ گذاشت، زندگی
سعادتمندش از همان زمان شروع شد، از وقتی که کسی وارد ذهنش و از آن خارج نشد.
بخشی از اثر:
آن توله گرگِ توبهگر، توبه شکست!
گویی سزایش مرگ بود… .
توبه کرده بود که دست به قمه و چاقو نبرد. دعوا نکند، ننوشد و هر روز به محلی برای گلاویزی نرود.
خدایش را قسم داده بود! مادر پیرش هم شاهد قسم و توبههایش بود.
از همان روزی که به آرامش رسیده بود، دست به سلاح نبرده بود و قمهکشی نکرده بود. دنیایش آنچنان تغییر
کرده بود که اگر بلد بود، نماز هم میخواند! آنقدر میخواند و میخواند و میخواند، تا قضای همهی رکعات ۸۳
سال را یکدفعه همراه فرشتهی همراهش به خدا بفرستد و ثابت کند که واقعاً تبدیل به یک انسان شده است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.