دانلود رمان او شیرین است اثر سوزان الیرابت فیلیپس.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان او شیرین است اثر سوزان الیزابت فیلیپس را برای شما عزیزان اماده کردهایم.برای دانلود این رمان زیبا همراه ما باشید
خلاصه رمان او شیرین است
دوازده سال گذشته، شوگر بث کری یه روزی شاهزادهی این شهر کوچیک بود، همه اون رو میپرستیدن. شوگر بث قدرت داشت، پول داشت، زیبایی داشت، مادری که همه جوره پشتش بود و اونرا تا حد مرگ لوس میکرد…فقط یه چیز نداشت.و همون باعث میشد که تا مغز استخوانش شرور باشه.دوازده سال پیش کالین بایرن، یه پسر ۲۲ ساله انگلیسی بود، که از کشور خودش اومده بود اینجا تا کار کنه و نویسنده شه،اما نمیدونست که اینجا قراره دشمن خیلی قدری پیدا کنه دوازده سال پیش شوگر بث به کالین تهمت زد، و اون رو از خونهاش بیرون انداخت. حالا دوازده سال گذشته و جای شاهزاده و گدای قصه عوض شده. حالا کالین اربابه و شوگر بث خدمتکار. چ میشه این وسط عشق شکل بگیره ….
شوگر بث کری به پریش, میسیسیپی، بازگشته و با خودش شهرت شهر آشوبش را هم آورده !اومغرورتر از این است که به ورشکستگی و بیچارگی خودش اعتراف کند،حتی وقتی دشمنان قدیمی اش برای انتقام گرفتن از او به صف می ایستند .دوستان صمیمی قدیم اش، ابروهایشان را برای او در هم کشیده اند. وینی دیویس، رقیب قدیمی او حالا مسلح شده به پول، قدرت و پرستیژی که زمانی متعلق به شوگر بث بود .اما بدتر از همه، کالین بایرن است، مردی که روزی شوگر بث شغلش را نابود کرد. آن هم از قصد .حالا کالین یک رمان نویس مشهور است که در خانه قدیمی شوگر بث زندگی میکند. این شاهزاده ی تاریکی امروز، با تمام خلاقیتش، کمر بسته برای به زانو در اوردن شوگر بث، شاهدخت قدیمی شهر .اما علیرغم روحیه آتشین، زبان تند و کله شقی هایش، شوگر بث دیگر دختر لوس و پولدار گذشته نیست. شوگر بث امروز را باید از نو شناخت، آنهم چه شناختنی !مخصوصا برای یک عدد پرنس تاریکی که ممکن است، فقط ممکن است، به فکر عاشق ِ دختر بد جنس شهر شدن، بیفتد .او شیرین است !داستانی خنده دار، دلگرم کننده و اوه، البته آتشین !در مورد عشق، دوستی و آرزوی دور خوشبخت شدن
بخشی از رمان او شیرین است
فرزند سرکش شهر پَریش،می سیسیپی ، به شهری که روزی به نیت ابد ترکش کرده بود برگشت .شوگر بث کری نگاهش را از شیشه جلوی اتوموبیل که خیس از باران بود برداشت و به سگ مزخرفی که روی صندلی کنار راننده اش بود، انداخت .”میدونم داری به چی فکر میکنی گوردون، باشه بگو، بزرگان چگونه سقوط کرده اند، نه؟“
او به تلخی خندید. ”خوب، برو به درک، فقط…“ او در مقابل هجوم اشک هایش پلک زد:“فقط… برو به جهنم“. گوردون سرش را بلند کرد و به او پوزخند زد.او هم فکر میکرد که شوگر آشغال بود. ”من نه، رفیق“ . در مقابل هجوم سرمای ساعات آخر روزی از فوریه، او گرمای بخاری ولوی کهن سالش را بیشتر کرد ”گریفین و دیدی کری تو این شهر حکومت میکردن و من پرنسس کوچولوشون بودم. دختری که به احتمال زیاد جهان و به آتیش میکشید.“
در ذهن خود، غرش تخیلیِ خنده ی سگ نژاد باستش را شنید .مانند خانه های سقف حلبی ای که اندکی قبلتر از کنارشان رد شد، شوگر بث کمی زنگار بسته بود. موهای بلند و طلایی رنگی که تا شانه هایش پیچ و تاب میخورد، مثل قبل نمی درخشید و گوشواره های قلبی کوچک آویخته به الله های گوشش مثل روزگار قبل با سرخوشی و بیخیالی تاب نمیخورد .
هنوز بررسیای ثبت نشده است.