دانلود رمان ماهرخ از ندا سلیمی
خلاصه رمان ماهرخ از ندا سلیمی :
زودتر از آن که بخواهم محبت بی پایان وپرمهر پدرم را احساس کنم باید بنا به دست سرنوشت او را به آغوش خاک می سپردم؛رویاهایم همان جا محدود وناتمام ماند.تمام کودکی وعروسک بازی هایم،درکشمکش ومرافه های ناپدری سنگدل پایان یافت….مردی خودشیفته که جز منافع خودش چیز دیگری را نمی دید.بیچاره مادرم بایدسنگینی سایه ی شومش را سال ها تحمل می کرد،ولب از لب سخن نمی گشود.
بخشی از رمان ماهرخ اثر ندا سلیمی :
صدای قل قل سماور ننه، خبر از جوش آمدنش می داد . از کنار مادر بزرگ بلند شدم و درکنار سماور گوشه ی اتاق نشستم ودرحالی که در قوری چینی شاه عباسی، مادر بزرگ چایی دم می کردم چند بار او را صدا زدم:
ننه ماهرخ، ننه ماهرخ؟”. پیرزن چشم هایش را باز کرد و دستش را از زیر سر برداشت و دور اتاق را پایید و با دیدن من سر ذوق آمد و گفت:” ننه خیلی وقته آمدی؟خوابم برده بود نفهمیدم کی آمدی! ننه در جایش کمی نیم خیز شد، اما نشستن و برخواستن برایش کمی مشکل شده بود. به کنارش رفتم و کمک کردم که بنشیند “خدا خیرت بده! کی آمدی، ننه؟!” تازه رسیدم، چایی هم دم کردم و منتظر شدم شما هم ازخواب بیدار بشید. ننه برای پیدا کردن سیگار و فندک جیب های جلیقه اش را وارسی می کرد و وقتی، آن را پیدا نکرد با چشم اطراف را نگاهی انداخت. گوشه ی پاکت سیگار را زیر بالشت دید وپاکت را برداشت و چند ضربه به آن زد و سیگار را بیرون کشید. ننه سیگار رابین لب هایش جا داد و بافندک، آتشی به آن زد و بعد نگاهش به من که کنارش نشسته بودم، افتاد؛ سیگار را از بین لب هایش درآورد و لبخندی زد و گفت: – باشه اینجوری نگاه نکن. نمی کشم! لبخندی زدم و گفتم : -ننه، هوای اتاق گرمه بهتره بریم تو حیاط! ننه پاکت سیگار را در جیب جلیقه اش انداخت و جواب داد:: “آره ننه بریم.من هم خلقم در اتاق گرفته”
هنوز بررسیای ثبت نشده است.